میشکند
او چو خاموش نشیند دل من میشکند
ور بگوید سخن آنرا بسخن میشکند
آب در روی من از شرم رخ یار شکست
آب هم ایعجب از طالع من میشکند
اختری دارم آنگونه کج آیین که ز بام
اگر افتد دگری گردن من میشکند
بسکه گفتم مشکن خاطر مسکین و شکست
گر بگویم سر خود را مشکن،میشکند
ور بگوید سخن آنرا بسخن میشکند
آب در روی من از شرم رخ یار شکست
آب هم ایعجب از طالع من میشکند
اختری دارم آنگونه کج آیین که ز بام
اگر افتد دگری گردن من میشکند
بسکه گفتم مشکن خاطر مسکین و شکست
گر بگویم سر خود را مشکن،میشکند
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 20:59 توسط محرم قربانی زرنقی
|