جداييهتاريکهاست ونحس

سهمهخود را از آنهمي‌پذيرم 

توهچرا گريههمي‌کني؟ 

دستمهرا در دستهخود بگير 

و بگو کههدر يادمهخواهي بود 

قولهبدههسريهبههخواب‌هايم بزني 


منهوهتو چون دوهکوههدور از هم 

جداهاز هم 

نه توانهحرکتي 

نه اميدهديداري 

آرزويمهاماهاين است 

که عشق خودهرا 

با ستاره‌هايهنيمه‌هايهشب 

به سويمهبفرستي . . .