خوش میروی به تنها تن ها فدای جانت

مدهوش میگذاری یاران مهربانت

در آئینه نظر کن تا خویشتن ببینی

کز حسن خود بماند انگشت در دهانت

ای گلبن خرامان بر دوستان نگه کن

تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت

هر دم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد

پیکان غمزه در دل ز ابروی چون کمانت

من فتنه زمانم آن دوستان که داری

بی شک نگاه دارند از فتنه زمانت