دلت به حال دل ما چرا نمی سوزد
دلت به حال دل ما چرا نمی سوزد
بسوزد آن که دلش بهر ما نمی سوزد
ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه
چو شمع آن که ز سر تا به پا نمی سوزد
در این محیط غم افزا گمان مدار که هست
کسی کز آتش جور و جفا نمی سوزد
ز دود آه ستمدیدگان سوخته دل
به حیرتم که چرا این بنا نمی سوزد
بگو به کارگر و عیب کارفرما بین
هر آن که گفت که فقر از غنا نمی سوزد
غریق بحر فنا ای خدا شدیم و هنوز
برای ما دل این ناخدا نمی سوزد
ز تندباد حوادث ز بس که شد خاموش
چراغ عمر من بینوا نمی سوزد
بسوزد آن که دلش بهر ما نمی سوزد
ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه
چو شمع آن که ز سر تا به پا نمی سوزد
در این محیط غم افزا گمان مدار که هست
کسی کز آتش جور و جفا نمی سوزد
ز دود آه ستمدیدگان سوخته دل
به حیرتم که چرا این بنا نمی سوزد
بگو به کارگر و عیب کارفرما بین
هر آن که گفت که فقر از غنا نمی سوزد
غریق بحر فنا ای خدا شدیم و هنوز
برای ما دل این ناخدا نمی سوزد
ز تندباد حوادث ز بس که شد خاموش
چراغ عمر من بینوا نمی سوزد
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 8:23 توسط محرم قربانی زرنقی
|