پس صبر نکن خاطره ها را تو بسوزان
امشب شب مهمانی برف است و زمستان
این ماه سیه روی چه نزدیک به پایان
گاهی به تو اندیشم و گاهی به نگاهت
از عشق گریزانم و از دوست گریزان
در تو غزلی تازه برایم متداعیست
اما غزل از عشق پریشان و هراسان
آهی که غزل داشت همان آه دلم بود
اشکی که غزل ریخت همان گریه ی پنهان
معشوق تو یا دست به دستم بده امشب
یا اینکه مرا زود برنجان و بمیران
دفترچه ی آن خاطره ها باز نمانده؟
پس صبر نکن خاطره ها را تو بسوزان
من رودم و دریاچه ی آرام نگاهت
انگار مرا کرده خروشان و خروشان...
این ماه سیه روی چه نزدیک به پایان
گاهی به تو اندیشم و گاهی به نگاهت
از عشق گریزانم و از دوست گریزان
در تو غزلی تازه برایم متداعیست
اما غزل از عشق پریشان و هراسان
آهی که غزل داشت همان آه دلم بود
اشکی که غزل ریخت همان گریه ی پنهان
معشوق تو یا دست به دستم بده امشب
یا اینکه مرا زود برنجان و بمیران
دفترچه ی آن خاطره ها باز نمانده؟
پس صبر نکن خاطره ها را تو بسوزان
من رودم و دریاچه ی آرام نگاهت
انگار مرا کرده خروشان و خروشان...
+ نوشته شده در شنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 12:49 توسط محرم قربانی زرنقی
|