صد شکوه به دل دارم و یک هم نفسم نیست
صد شکوه به دل دارم و یک هم نفسم نیست
می غلتم و بر موج گران قدر خسم نیست
خود کامه رفیقان تنک حوصله رفتند
صد شکر که دیگر سر یاری به کسم نیست
بس زخم نهان دارم از آن راز جگر سوز
آوخ که بر آن مرهم جان دسترسم نیست
روزی هوسم کام دل از عشق بتان بود
هست اینهمه امروز، ولیکن هوسم نیست
کی واشود این عقده که در ششدر تقدیر
افتاده چنانم که ره پیش و پسم نیست
( فریدون توللی )
+ نوشته شده در چهارشنبه دوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 15:28 توسط محرم قربانی زرنقی
|