من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
آرزویم این بود دور اما چه قشنگ...
که روم تا در دروازه ی نور
تا شوم چیره به شفافیت صبح
به خودم می گفتم تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم که چه جرمی دارد دست هایی که تهیست
و چرا بوی تعفن دارد...

(جبران خلیل)