از جداشدن نوشتي رو تن زخمي هر برگ!

از جداشدن نوشتي رو تن زخمي هر برگ
گريه کردمو نوشتم نازينم يا تو يا من
به تو گفتم باورم کن ميون اين همه ديوار
تو با خندهاي نوشتي هم قفس خدا نگهدار
بنويس مهلت موندن يه نفس بود
سهم من از همه دنيا يه قفس بود
بنويس که خيلي وقته واسه تو گريه نکردم
سر رو شونه هات نذاشتم مثل دستات سرد سردم
من که تو بن بست غربت
زخمي از آوار پاييز
فکر چشماي تو بودم
با دلي از گريه لبريز
شب عاشقونه ي من که حروم شد
مهلت بودن با تو که تموم شد
ندونستم بايد از تو مي گذشتم
وقتي از غربت چشمات مي نوشتم
+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 13:41 توسط محرم قربانی زرنقی
|