مرا

تو

بی سببی

نیستی

به راستی

صلت كدام قصیده ای

ای غزل؟

ستاره باران جواب كدام سلامی

به آفتاب

از دریچه ی تاریك؟

كلام از نگاه تو شكل می بندد

خوشا نظر بازیا كه تو آغاز می كنی!


پس پشت مردمكانت

فریاد كدام زندانی است، كه آزادی را

به لبان برآماسیده ی گل سرخی پرتاب می كند؟

ورنه،

این ستاره بازی

حاشا

چیزی بدهكار آفتاب نیست

نگاه از صدای تو ایمن می شود.

چه مؤمنانه نام مرا آواز می كنی!

و دلت

كبوتر آتشی ست،

در خون تپیده

به بام تلخ.

با این همه

چه بالا

چه بلند

پرواز می كنی!