تو مثل حادثه ی عشق ناگهان و زیبایی
شبیه صبح گل سرخ دلفریب و رویایی

تو نا گهانگی شعر را سبب هستی
دلیل عصمت این واژه های شیدایی

دوباره پلک غزل می پرد خمار آلود
دوباره دست دلم را بگیر دریایی !

بگیر و از عطش چشم خود شرابم ده
مرا که سهم توام یادگار تنهایی

تو سر نوشت منی ای سرشته با غزلم!
که بیت بیت مرا کرده ای فریبایی

به جرعه جرعه ی چشمت که تشنه خواهد ماند
تمام دفتر من بی تو ای مسیحایی