شعر زیبای خیال انگیز از (رهی معیری )
خیال انگیز
خیال انگیز و جان پرور، چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از آن عیبی، که میدانی که زیبایی
من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود، عاشق تر از مایی
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افروزی، تو ماه مجلس آرایی
منم ابر و تویی گلبن، که میخندی چو میگریم
تویی مهر و منم اختر، که میمیرم چو میآیی
مه روشن، میان اختران پنهان نمیماند
میان شاخه های گل مشو پنهان،که پیدایی
کسی از داغ و درد من، نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من، نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی، که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد، منع من از عشق تو فرماید، چه فرمایی؟
من آزرده دل را، کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب، تو از دل عقده بگشایی
رهی، تا وارهی از رنج هستی، ترک هستی کن
که با این ناتوانی ها، به ترک جان توانایی
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۱ ساعت 9:0 توسط محرم قربانی زرنقی
|