بر سرمای درون ... (احمد شاملو)
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره ی آبی ات پیدا نیست
و خنکای
مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره ی سرخت پیدا نیست
غبار تیره تسکینی
بر حضور وهن
و دنج رهایی
بر گریز حضور
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۱ ساعت 14:18 توسط محرم قربانی زرنقی
|