مناجات:
مراجان دربدن دادی تودادی
چنین فن سخن دادی تودادی
نه فرهادم نه اینجابیستون است
نشان کوهکن دادی تودادی
مراسیلاب اشکم شستشوداد
اگرغسل وکفن دادی تودادی
دلم پروانه سان دربرگرفتی
به شمع انجمن دادی تودادی
زمام کاروان هستییم را
به دست راهزن دادی تودادی
شکاف سینه ام ازهم دریدی
زخون گل پیرهن دادی تودادی
زجمع دوستانم درربودی
به هردشت ودمن دادی تودادی
گل ازروی تودارد رنگ وبویی
طراوت برچمن دادی تودادی
نبودم انتظار زنده ماندن
مجال زیستن دادی تودادی
به هرصاحب دلی آهسته گفتم
مراجام دربدن دادی تودادی
+ نوشته شده در شنبه دوم دی ۱۳۹۱ ساعت 9:45 توسط محرم قربانی زرنقی
|