چه وقت گل کند آیا شکوفه های تنت

چه قدر مانده که دستم رسد به پیرهنت ؟

چگونه صبر کنم که باز برچینم

شکوفه غزل از گیسوان پر شکنت

غمی نجیب نهفته ست در دلم  که مرا

رها نمی کند احساس دوست داشتنت

تو آن دقایق شیرین خاطرات منی

ببر مرا به تماشای باغ نسترنت

تمام شهر به تایید من بپا خیزند

اگر دقیق ببینند از نگاه منت

چگونه با تو بجوشم؟چونه دل بدهم ؟

منی که این همه می ترسم از جدا شدنت

*************

چند روزی است که خاکستری ام

در شبستان غزل بستری ام

طبعم آبستن شعری ست شگفت

در تب لحظه ی بار آوری ام

مثل اینست که دارد کم کم

می دهد گل ،تب نیلوفری ام

بعد از این صاحب تورات و زبور

یا سلیمانی از انگشتری ام

گرچه یک وسوسه شیطانی

می زند طعنه به پیغمبری ام

در خودم نیستم انگار ای عشق

لحظه ای دیو و زمانی پری ام

نه ،چنین نیست!هوایی شده ام

شاعرم ،شاعر لفظ دری ام

ذره ای عشق و صمیمیت را

بفروشند اگر،مشتری ام

باز ای عشق اهورایی من

به کجا می کشی و می بری ام؟

خواب رنگین تو را خواهم دید ؟

آه از این همه خوش باوریم

******************

اگر چه بین من و تو هنوز دیوار است

ولی برای رسیدن بهانه بسیار است

بر آن سریم کزین قصه دست برداریم

مگر عزیز من!این عشق دست بردار است ؟

کسی به جز خودم ای خوب من،چه می داند

که از تو از تو بریدن چقدر دشوار است

مخواه مصلحت اندیش و منطقی باشم

نمیشود بخدا پای عشق در کار است

تو از سلاله ی سوداگران کشمیری

که شال ناز تورا شاعری خریدار است

در آستانه رفتن ،در امتداد غروب

دعای من به تو تنها خدانگهدار است.

کسی پس از تو خودس را دار خواهد زد

که در گزینش این انتخاب ناچار است

همان غروب غریبانه گریه خواهی کرد

برای خاطره هایی که زیر آوار است

***************

از اینجا میروم روزی تو می مانی و فصلی زرد

بگو با این خزان آرزوهایم چه خواهی کرد؟

از این جا می روم  شاید همین امروز یا فردا

تو خواهی ماند تنها در حصار خشت هایی سرد

از اینجا می روم تا شهر فرداهای نا معلوم

که آنجا سرنوشتم هر چه پیش آورد ،پیش آورد

از اینجا می روم ای نجا کسی آیینه باور نیست

که دارد آسمانش سنگ میبارد ،زمینش گرد

دریغا دیر خیلی دیر ،خیلی دیر فهمیدم

که من چندی ست هستم از مدار اعتنایت طرد

در ان آغاز بعد از من در این پایان بعد از تو

که خواهی دید خیلی فرق دارد مرد با نامرد

اتورا در خوابهایم بعد از این دیگر نخواهم دید

تو را با آب ها آیینه ها معنا نخواهم کرد

********************

بگذار تنها بماند تنهای تنها همیشه

مردی که در سینه دارد عشق تورا تا همیشه

بگذار بعد از تو روحی سرگشته هر شب بخواند

آوای آوارگی را در ذهن صحرا همیشه

بگذار مردی میان انگشت هایش بگرید

حتی غرور خودش را هر لحظه ،هر جا همیشه

مردی که راز حیاتش در جام چشمی نهان است

مانند ماهی که بسته است جانش به دریا همیشه

یک لحظه در خواب دیدم با من صمیمی نشستی

پل می زنم در خیالم آن لحظه را تا همیشه

بعد از تو با خاطراتت آیینه هایی بسازم

آیینه هایی که دارند تصویر زیبا همیشه

************************

آن کس که تورا شناخت ،من بودم

در کوره ی تب گداخت من بودم

پروانه ی عاشقی که بی پروا

تا مرکز شعله تاخت ،من بودم

مردی که نشست با شکیبایی

از سنگ،الهه ساخت،من بودم

آن کس که تمام هستی خود را

در بازی عشق باخت ،من بودم

تو در طلب بهار و فصلی نو

تکراری و یکنواخت من بودم

تو راز مگوی یک معمایی

آن کس که تورا شناخت من بودم

***********

من با تو با طبیب و دوا حرف می زنم

با دست های سبز دعا حرف می زنم

با شیشه های پنجره با کوچه با حیاط

با خاطرات مانده به جا حرف می زنم

می پرسم از کبوتر و می پرسم از کلاغ

با این پرندگان هوا حرف می زنم

شاید بگیرم ار تو سراغی نشانه ای

با کاروان باد صبا حرف می زنم

با هر که می نشینم و هر جا که می روم

یا فکر میکنم به تو یا حرف می زنم

دیوانه ام صریح بگویم که مدتی است

در بین خواب هم به خدا حرف می زنم

با آب ها و آینه ها با درخت و باغ

با هر که می شناخت تو را حرف می زنم

می ایستم مقابل سروی میان باغ

با قامتی شبیه شما حرف می زنم

هم قبله نماز منی هم نیاز من

با تو بدون قبله نما حرف می زنم

هر چند از پیاله ی چشمت هنوز هم

مستم ،ولی بدون ریا حرف می زنم

چشمم اگر که با زبیفتد به چشم تو

این بار با شراب شفا حرف می زنم

وقتی که نیستی به خدا در میان شهر

انگار با مجسمه ها حرف می زنم

****************

آسمان آبی عرفان من چشمان توست

اختر تابنده ی کیهان من چشمان توست

در حضور چشمهایت عشق معنا میشود

اولین درس دبیرستان من چشمان توست

در بیابانی که خورشیدش قیامت می کند

سایبان ظهر تابستان من چشمان توست

در غزل وقتی که از آیینه صحبت می شود

بی گمان انگیزه ی پنهان من چشمان توست

من پر از هیچم پر از کفرم پر از شرکم ولی

نقطه های روشن ایمان من چشمان توست

باز می پرسی که دردت چیست؟بنشین گوش کن

درد من ،این درد بی درمان من چشمان توست