وحشی بافقی

زان نيمه شب بترس كه درتازد از جگر

تا كي عنان كشيده توان داشت آه خود

داديم جان به راه تو ظالم چه مي كني

سر داده اي چه فتنه چشم سياه خود

بردي دل مرا و به حرمان بسوختي

او خود چه كرده بود بداند گناه خود

زان عهد ياد باد كز آسيب زهر چشم

مي داشت نوشخند توام در پناه خود

من صيد ديگري نشوم وحشي توام

اما تو هم برو مرو از صيدگاه خود