مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسّرم که نجوشم
بههوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوشِ جان من آمد دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نِشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
منِ رمیدهدل آن به که در سماع نیایم که گر ز پای درآیم به در بَرَند به دوشم
بیا به صلح من امروز و در کنار من امشب که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۱ ساعت 21:15 توسط محرم قربانی زرنقی
|