یــک شبــی مجنــون بـه خلوتگاه راز
یــک شبــی مجنــون بـه خلوتگاه راز
بــا خــــــدای خـویشتن میکـــــرد راز
نـامــم از بهــر چــه مجنــون کرده ای
بهــر یک لیلــی دلــم خــون کرده ای
از چــه هــر کس را نصیبــی داده ای
درد هــــر کس را طبیبـــــی داده ای
ای خــدا آخــر نصیب مـــن کجاست
مردم از حسرت طبیب مـن کجاست
ایـن نـدا آمـد کـه ای شوریـــده حال
تــا تـوانــی تــو در ایــن در گــه بنال
کـار لیلــی نیست ایــن کار منست
روی لیلــــی عکس رخسار منست
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۱ ساعت 21:50 توسط محرم قربانی زرنقی
|