چکا مه ای زیبا از حضرت مو لانا
از آسمان خوشتر شده در نور او روی زمین
بیهوشی جانهاست این یا گوهر کانهاست این
یا سرو بستانهاست این یا صورت روحالامین
سر مستی جان جهان معشوقه چشم و دهان
ویرانی کسب و دکان یغماجی تقوی و دین
خورشید و ماه از وی خجل گوهر نثار سنگ دل
کز بیم او پشمین شود هر لحظه کوه آهنین
خورشید اندر سایهاش افزون شده سرمایهاش
صد ماه اندر خرمنش چون نر طایر دانهچین
بسم الله ای روحالبقا ... بسم الله ای شیرین لقا ...
بسم الله ای شمسالضحی ... بسمالله ای عین الیقین ...
هین رویها را تاب ده هین کشت دل را آب ده
نعلین برون کن بر گذر بر تارک جانها نشین
ای هوش ما از خود برو وی گوش ما مژده شنو
وی عقل ما سرمسمت شو وی چشم ما دولت ببین
ایوب را آمد نظر یعقوب را آمد پسر
خورشید شد جفت قمر در مجلس آ عشرت گزین
من کیسها میدوختم در حرص زر میسوختم
ترک گدا رویی کنم چون گنج دیدم در کمین
ای شهسوار امر قل ای پیش عقلت نفس کل
چون کودکی کز کودکی وز جهل خاید آستین
چون بیندش صاحب نظر صد تو شود او را بصر
دستک زنان بالای سر گوید که یا لخمالمعین
در سایه سدره نظر جبریل خو آمد بشر
در خورد او نبود دگر مهمانی عجل سمین
بر خوان حق ره یافت او با خاصگان دریافت او
بنهاده بر کفها طبق بهر نهر نثارش خور عین
این نامه اسرار جان تا چند خوانی بر چپان
این نامه میپرد عیان تا کف اصحاب الیمین ...