ذلیل و بیچاره تر از من نیست در روی تو

خمیده شد پشت من از غم چون ابروی تو

گرفته هر کس ز لب لعل تو کام دل خود

نشد روا کامم ز تو وای وای بر دل من

به مجلس بیگانگان نوشی باده ناب

به هر کجا می روی با هر کس مست و خراب

خبر نداری ز حال خود با مردم که چه سان

کند بس آزار و ستم وای وای بر دل من

کسی چو من قدر تو را کی داند صنما

به راه عشق تو دهم جان و دل به فدا

بیا بنه رسم ستم به یک سو دلبر من

شوی پشیمان به خدا وای وای بر دل من