من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز


که انعطاف تو ،یکسان نشسته در هر چیز

 

تفاهمی است – میان ومن و تو و گل سرخ


رفاقتی است – میان تو و من و پاییز

 

به فصل فصل تو معتادم، ای مخدر من !


به جوی تشنه ی رگهای من ، بریز بریز

 

نه آب و خاک – که آتش ، که باد- می داند


چه صادقانه تو با من نشسته ای، من نیز

 

اسیر سحر کلام تو ام ، بگو: بنشین


مطیع برق پیام توام ، بگو : برخیز

 

مرا به وسعت پروازت ای پرنده ! مخوان


که وا نمی شود این قفل با کلید گریز


 

                                        استاد محمد علی بهمنی